من بازم شرمنده ی شمام
پس هر کی خواست تو این وب نوسنده بشه تو کامنتا اعلام کنه
پس هر کی خواست تو این وب نوسنده بشه تو کامنتا اعلام کنه
غم كرده در اين كوره دل ما خانه
ما دل زده غربت صدها خانه
از لطف بگير دست كوتاهان را
آقاي بلند قد سقا خانه
یادمون نره فاتحه ای برای شادی روح تمام شهدای خلبان خاصه شهید عباس بابایی
جای دوری نمیره
جمعه ها میگذرند
و من فکر میکنم جمعه برای من مثل بقیه روزهاست که تو نیستی
آقای ندیده ام
سینه پر است از واقعیت های که بازگو کردنش دلیل ناتوانی نیست
بلکه این دل اهل شکایت نیست
این روزها کمتر مینویسم کمتر حرف میزنم
خودم را بادرس سرگرم میکنم
و ...
تا حرف هایم را کمتر بگویم
آقای ندیده ام
جز شما هم کسی نیست برای شنیدنش
دلم کمی آرامش میخواهد
کمی روزهای خوب
روزهای گلایه نداشته باشم
حالا که معنی رفاقت تغییر کرده
حالا که حرفهایت را کی نمیشنود
حالا که ...
بگذریم درد از آن من است
که انگار شبیه روزگار نیستم
صبور هستم و عاشق
هنوز
و عشق خود خاصیت بزرگی را میداند
آقای ندیده ام اینها تنها حرف دلتنگی شماست مگر شما و کجا و غم کجا
راستی
حضرت ارباب
حال همه ی ما خوب است اما ...
حتما ببینین
سلام به همه ی دوستانی که حتی در زمان نا فعال بودن وبلاگ به این وب کپک زده تشریف میاوردن و نظر میدادن
از این به بعد این وبلاگ با نیرویی مضاعف تر فعالیت خود را اغاز میکند
در ضمن دوستانی که خواستار نویسنده شدن در این وبلاگ را دارن در بخش نظرات میتونند به من اعلام کنن
همین طور به نظرات هم روز های پنج شنبه جواب خواهیم داد
راستی نظرتون رو در مورد قالب جدیدم بهم بگین
ممنون



گفت و گویی خواندنی با سرتیپ خلبان «داوود عسکری فر » از دوستان و نزدیکان شهید عباس بابایی
ادامه ي مطلب را دنبال کنيد
اشاره:
پانزدهم مرداد 1366 مصادف با
عید قربان 1407 هجری قمری، سالروز شهادت سرلشکر خلبان عباس بابایی است.
عباس با دختر داییاش خانم صدیقه (ملیحه) حکمت در 4 شهریور 1354 ازدواج
کرد. کتاب «بابایی به روایت همسر شهید» مروری دارد بر زندگی این زوج آسمانی
از زبان خانم حکمت. بخش وداع او با عباس که به ماجرای حج تمتع ایشان در
مرداد 1366 پیوند خورده، بسیار خواندنی است.
[عباس] گفت: «اگر خدا بخواهد میخواهیم
برویم خانهاش.» بينهايت خوشحال شدم، از اينكه ميخواهيم جايي برويم كه هر
مسلماني آرزوي رفتنش را دارد، از اينكه بعد از ده يازده سال دو نفري يك
مسافرت درست و حسابي غير از مسير تکراری تهران ـ قزوين كه خانه پدرهایمان
بود ميرفتيم. قبلاً برای خودش هم جور شده بود که برود ولی نرفته بود. گفته
بود مکۀ من این است که نفتکشها به سلامت از خلیج فارس رد شوند.
فرماندهها برنامهریزی کرده بودند که با هم برویم تا راضی شود که بیاید.
از خوشحالي در پوست خودم جا نميشدم ولی نمیدانم چه چیز بود که به من
الهام شده بود. به يكي از همكارانم گفتم: «فكر كنم قرار است يك اتفاقي
بيفتد!» گفتم:«فكر كنم وقتي میروم و برگردم با صحنه دلخراشي روبهرو
میشوم.» گفت:«همه مسافرهايي كه ميخواهند سفر طولاني بروند، چنين احساسي
دارند. در اين فكرها نباش.» همکارم حق داشت که نفهمد من چه میگویم. عباس
حرفهايي ميزد كه تا قبل از آن اینقدر رک و صریح نگفته بود. قبلاً هم در
مورد مرگ و قیامت و آخرت با هم زیاد حرف میزدیم. ولی تا حالا اینجور
یکباره چنین سؤالی از من نپرسیده بود. گفت: «اگر يك روز تابوت من را ببيني
چه كار ميكني؟» گفتم: «عباس تو را به خدا از اين حرفها نزن! عوض اینکه دو
نفری نشستهایم یک چیز خوب بگی؟» گفت: «نه، جدي ميگویم!» دست زد روي
شانهام. گفت: «تو بايد مرد باشي. من بايد زودتر از اينها ميرفتم، ولي
چون تو تحمل نداشتي خدا مرا نبرد. اما حالا احساس ميكنم ديگر وقتش شده.»
گفتم: «يعني چه؟ این چه صحبتهایی است؟ يعني ميخواهي واقعاً دل بكني؟»
گفت: «آره!» گیج بودم. نباید قبول میکردم. گفتم: «خودت اگر جای من بودی
شنیدن این حرفها برایت راحت بود؟»...
آن روزها من به كلاسهاي آمادگي
برای حج ميرفتم. عباس جزوههايم را نگاه ميكرد و با من آنها را
ميخواند. حتي معاينات پزشكي را هم آمد و انجام داد. ساكش را هم بسته بود.
همه چیز توی ساکش آماده بود. يكی دو روز قبل از حركت بود كه فهمیدم
نمیآید. به آقاي اردستاني گفت: «مصطفي! من همسرم را اول به خدا، بعد به تو
ميسپارم!» گفتم: «مگر تو نميآيي؟» گفت: «فكر نكنم بتوانم بيايم.» دلم
خالی شد. گفتم: «عباس جداً نميآيي؟» نگفت که نمیآید. گفت: «كار من معلوم
نيست. يكباره ديديد قبل از اينكه لباس احرام بپوشيد و برويد عرفات، رسيدم
آن جا. معلوم نيست!» چیزهایی هم خواست. وقتی کعبه را دیدم دعا كنم که جنگ
تمام شود، براي ظهور امام زمان(عج) دعا كنم، براي طول عمر امام دعا كنم.
سفارش كرد که برای خرید و اینها خودم را اذیت نکنم. فقط یک چیز برای دلخوش
شدن بچهها بیاورم. سفارش کرد سوار هواپيما كه میشوم آيت الكرسي بخوانم.
اتوبوسها
در مسجد منتظرمان بودند. همسفرهایمان همه دوست و همکارهای عباس و
خانم-هایشان بودند. توی حياط مسجد از شلوغی مرا کناری كشيد. میدانست خیلی
هلو دوست دارم. زود رفته بود هلو گرفته بود. انگار دورۀ نامزدیمان باشد.
رفتیم یک گوشه و هلو خوردیم. بچهها هم که میآمدند میگفت بروید پیش
مامانی یا باباجون، میخواهم با مامانتان تنها باشم. اتوبوس منتظر آمدنم
بود. همه سوار شده بودند. بالاخره باید جدا میشدیم. آقايي كنار اتوبوس
مداحي ميكرد و صلوات ميفرستاد. يكباره گفت: «سلامتي شهيد بابايي صلوات!»
پاهایم دیگر جلوتر نرفتند. برگشتم به عباس گفتم: «اين چه ميگويد؟» گفت:
«اين هم كار خداست.» پایم پیش نمیرفت. یک قدم جلو میگذاشتم، ده قدم
برمیگشتم. سوار اتوبوس که شدم هیچکدام از آدمهایی را که آنجا نشسته بودند
با آنکه همه آشنا بودند نمیدیدم. فقط او را نگاه میکردم، که تا وسطهای
اتوبوس هم آمده بود بدرقهام. گریه میکردم. جایم را با خانم اردستانی عوض
کردم تا وقتی ماشین دور میشود بتوانم ببینمش. بیتابم میکرد. لحظۀ آخر از
قاب پنجرۀ اتوبوس او را دیدم که سرش را بالا گرفته و آرام لبخند میزند.
یک دستش را روی سینهاش گذاشته و دست دیگرش را به نشانۀ خداحافظی برایم
تکان میداد.
حج آن سال حج خونین مکه بود. شلوغ بود. بیمارستانها پر از
مجروح بودند. سعی کردم با دقت و حوصله همۀ مناسک را به جا بیاورم. انگار
اصلاً دو تایی آمده باشیم. مُحرم شدم. همه وقتی لباس سفید احرام را
میپوشیدند خوشحال میشدند. ولی من امیدم برای دیدن دوبارۀ عباس کمتر و
کمتر میشد. دیگر بعد از رفتن ما به عرفات، پروازی نبود که او را از ایران
به اینجا بیاورد. عباس نمیآمد. برای رفتن به عرفات آماده شدیم. داشتيم
سوار اتوبوسها ميشديم تا برويم كه خبر دادند عباس تلفن زده. صدایش را که
حداقل میتوانستم بشنوم. دوان دوان با لباس احرام آمدم طرف هتل. دم گوشی
تلفن یک صف پانزده شانزده نفره برای صحبت با عباس من درست شده بود، که من
نفر آخرش بودم. بالاخره گوشي را به من رساندند. گفت: «سلام مليحه! شنيدم
لباس احرام تنته، داريد ميرويد عرفات. التماس دعا دارم. براي خودت هم دعا
كن. از خدا صبر بخواه. ديگر من را نخواهي ديد. وقتي برگشتي مبادا گريه كني،
ناراحت بشي. تو قول دادي به من» گفتم: «من فکر میکردم تو الان توی راهی و
داری میآیی.» گفتم: «به همین راحتی؟ دیگه تمومه؟» گفت: «بله! پس اين همه
باهم حرف زديم بيخود بود؟ از خدا صبر بخواه. ارتباطت را با امام زمان(عج)
بيشتر كن!» او حرف میزد و من اين طرف گوشي گريه كردم و توي سر خودم
میزدم. دست خودم نبود. گفت: «با مامانت با حسین و با محمد و سلما
نمیخواهی صحبت کنی؟» گفتم: «هیچکدام عباس. فقط میخواهم با تو صحبت کنم.»
گفت: «ملیحه! مامانت؟» گفتم: «هیشکی. فقط خودت حرف بزن. یک چیزی بگو». گفت:
«الان ديگه بايد بري، نمیشه» گفتم: «آخه من چه طوري برگردم و تو را
نبينم؟»
گوشي از دستم افتاد. آن قدر زار زده بودم كه از حال رفتم. يكي
گوشي را گرفت که ببيند چه شده. رفتم توی اتاق و سرم را کوبیدم به دیوار.
نزدیک بود دیوانه شوم. میدانستم معصیت میکنم ولی توی سر خودم میزدم.
خانمهای هماتاقیام میگفتند چه شده. کسی خبر نداشت که بین من و عباس چه
گذشته. خودم هم خبر نداشتم که قرار است چه پیش بیاید. طاقت نیاوردم. از
اتاق بیرون زدم. هنوز بعد از من، یكي داشت با عباس صحبت میکرد. گوشي را
علي¬رغم سماجتش گرفتم. گفتم: «عباس نميتوانم بهت بگويم خداحافظ. من بايد
چه كار كنم؟ به دادم برس!» چيزي نگفت. نميتوانست چيزي بگويد. ديگر نه او
ميتوانست حرفي بزند، نه من. همين جور مثل بهتزدهها گوشي دستم مانده بود.
وقتي گفتم: «خدا حافظ!» گوشي از دستم افتاد. خودم هم افتادم. خانمها
آمدند و مرا بردند.
آمديم عرفات. عرفات عجيب بود. توي چادرمان نشسته
بودم كه يكهو تنم لرزيد. حالم انگار یکباره به هم خورد. به خانمهايي كه در
چادر بودند گفتم: «نميدانم چرا اينطوري شدم؟ دلم ميخواهد سر به كوه و
بيابان بگذارم.» بقيهاش را نفهميدم. يکباره بوي خوب و عجيبي آمد و از حال
رفتم. عرفات خیلی عجیب بود. چون درست در همان لحظه، مردهاي چادرِ بغل دستي
ما، عباس را ديده بودند كه كنار چادر ما ايستاده قرآن ميخوانَد. حتی او را
به يكديگر نشان ميدهند و از بودن او در آنجا تعجب ميكنند.
روز آخر
عرفات، روز سوم، قبل از آنكه اعمال سعي و تقصير و قرباني را انجام دهيم،
براي استراحت برگشتيم هتل. توي خنكي هتل و بعد از اينكه نماز امام زمان(عج)
را خواندم، خوابم برد. خواب ديدم: يك سالن بزرگ پر از آدمهايي است كه
لباس نيروي هوايي تنشان است. حسين داشت طبق معمول وسط آن آدمها بازيگوشي
ميكرد. به عباس كه آنجا بود گفتم: «با اين پسر شيطونت من چه كاركنم؟ تو هم
كه هيچ وقت نيستي!» حسين را گرفت و برد. مدتي طول كشيد. توی جمعیت پیدایش
كردم. گفتم: «چه كار كردي حسين را؟ نگفتم كه اذيتش كني!» حسين را به من پس
داد و گفت: «بيا، اين هم حسين.» خيالم راحت شد. گفتم: «خودت كجايي؟» ديدم
جايي كه او قبلا ايستاده بود، يك عكس بالا آمد. گفت: «من اينجام!» گفتم:
«اين كه عكسته!» توي عكس روي گردنش سه تا خراش خورده بود، انگار كه مثلاً
تيغهاي یک بوته گُل، دست آدم را بخراشد. گفت: «نه خودمم!» صدايش دورتر
ميشد. عكس رفت وسط آدمها و پلاكارد شد. دنبال صدايش كه دور ميشد راه
افتاده بودم و ميگفتم كه ميخواهم با خودت صحبت كنم.
ناراحت از خواب
پريدم. حالم دست خودم نبود. بين راه كه داشتيم براي آخرين اعمال ميرفتيم،
به آقاي اردستاني گفتم که چه خوابي ديدهام. براي رفع بلا صدقه دادم. اعمال
كه تمام شد و می خواستیم برگردیم هتل دیگر ظهر شده بود. حالت عجیبی داشتم.
بیتاب بودم. انگار زمین برایم تنگ شده بود. به آقاي اردستاني گفتم:
«نميتوانم برگردم هتل. دلم ميخواهد بروم بالاي كوه داد بزنم!»
}در
تهران{ احساس کردم که آنچه عباس قبل از سفر به من میگفته اتفاق افتاده و
دیگر نمیتوانم ببینمش. حالا تازه میفهمیدم همۀ آن مجلس ختم و پنهان کاری
همسفرهایم و روزنامه جمع کردنها برای چه بوده. با دست، کوبیدم توی شیشۀ
هلیکوپتر که دیگر در حال فرود آمدن بود. از توی شیشه جمعیت سیاهپوش را در
آن پایین دیدم. دخترم با دسته گلی در دستش جلوی آنها ایستاده بود. دیگر
یقین کردم که شهید شده. پایین که آمدم انگار همۀ زمین روی شانههایم آوار
شده باشد. پاهایم نای حرکت نداشتند. افتادم روی زمین. یاد حرف خودش افتادم
که توقع داشت در چنین شرایطی مثل یک مرد رفتار کنم. بلند شدم و کفشهایم را
درآوردم و دنبال عکسش توی جمعیت گشتم. درست مثل خوابی که در مکه دیده
بودم. عباس حالا فقط عکسی میان جمعیت شده بود.
امام خواسته بودند:
«جنازه را دفن نكنيد تا خانمش بيايد.» او را سه روز نگه داشته بودند تا من
برگردم و حالا برگشته بودم و بايد بدن او را روي دستها ميديدم. حالم قابل
وصف نبود. حال آدمي كه عزيزش را از دست بدهد چه طور است؟ در شلوغي تشييع
جنازه نتوانستم ببينمش. روز شهادت عباس عيد قربان بود. روزي كه ابراهيم
خواسته بود پسرش را قرباني كند. درست سر ظهر. عباس سرم كلاه گذاشته بود.
مرا فرستاده بود خانۀ خدا و خودش رفته بود پيش خدا.
اصرار كردم كه توي
سردخانه ببينمش. اول قبول نميكردند ولي بالاخره گذاشتند. تبسميروي
لبهايش بود. لباس خلباني تنش بود و پاهايش بر خلاف هميشه جوراب داشت.
صورتش را بوسيدم. بعد از آن همه سال هنوز سردياش را حس ميكنم. دوست داشتم
کسی آنجا نباشد و کنارش دراز بکشم و تا قیامِ قیامت با او حرف بزنم.

رصدخانه اشعه ایکس Chandra در ارتفاع بسیار بالای زمین در چرخش است و با دقت بسیار زیاد به تاریکترین نقاط فضا می نگرد. با جستجوی ترسناک ترین و با شکوه ترین جلوه های گیتی، این تلسکوپ برجسته، آنچه چشمان ما قادر به دیدنش نیست را آشکار می سازد و ما را به آنسوی روشنایی ها می برد.
Chandra بهترین عملیات اختر شناسی اشعه ایکس ناساست. پنجره ای به جهانی باز می کند که قدرتمندترین پدیده ها در تاریکی می درخشند.

برای دانلود و مشاهده فیلم مربوط به این مقاله اینجا کلیک نماید.
(متنی که در حال مطالعه آن می باشید ترجمه گفتگوی های این فیلم می باشد)
دکتر HARVEY TANANBAUM: وقتی برای اولین بار به برخی از این چیزها نگاه می کنید، ناگاهان به این نکته می رسید که شاید این زمان، دقیقاً همان زمان خاصی است که این اکتشافات اساسی باید انجام می گرفت. هنگامی که آنها را درک نماییم به درجه بسیار بالایی از دانش پیرامون خود، جهان هستی و قانون های فیزیکی حاکم بر جهان دست خواهیم یافت.
Chandra یکی از اعضای رصدخانه بزرگ ناساست. (گروهی از تلسکوپ های قدرتمند فضایی)
هدف این برنامه ساده اما جاه طلبانه است؛ جستجوی دقیق اعماق فضا برای یافتن پاسخ بزرگترین سوالات اختر شناسی.
اخترشناسان جهان را توسط چهار نور مورد بررسی قرار داده اند: مادون قرمز، گاما، نور مرئی و اشعه ایکس.
مطالعه اجسامی نظیر ستارگان توسط هر یک از این نورها جلوه های جدیدی درباره آنها را پدیدار می سازد. درست مثل این که برای گرفتن زیباترین و دقیق ترین عکس های ممکن، فضا را با تمام رنگ های مختلف نگاه کنیم.
رصدخانه Chandra برای بررسی آسمانها از طریق قوی ترین نور، اشعه ایکس، اختصاص یافته است.

دکتر JEREMY DRAKE : رصدخانه چاندرا به ما یاد داده است که می توانیم با استفاده از اشعه ایکس، محل تولد ستارگان را پیدا کنیم. مکانهایی از کهکشان خودمان و کهکشان های دیگر که ستارگان در حال شکل گیری اند.
اشعه ایکس به ویژه در شکافت غبار نجومی و پیدا کردن پدیده های شدیداً مخربی از جمله انفجار ستارگان مفید است. با همکاری دانشمندان سازمان هایی از جمله ناسا و Smithsonian ، رصدخانه اشعه ایکس Chandra طراحی شد تا یک جستجوگر سیاه چاله باشد و به دنبال نواحی پر انرژی فضا بگردد.
پس از دریافت جایزه نوبل توسط Subrahmanyan Chandrasekhar ، اخترفیزیکدانی که ساختار و تکامل ستارگان را مطالعه می کرد، این رصدخانه به نام Chandra نام گرفت.
پس از گذشت زمانی طولانی و پیشرفت هایی که بود، ناسا در 23 جولای 1999 چاندرا را با شاتل فضایی Columbia به فضا فرستاد. تنها هشت ساعت پس از پرتاب، فنرها به آرامی Chandra را از Columbia بیرون فرستادند و با این کار تلسکوپ جدید در مسیر خودش قرار گرفت.

فضانورد EILEEN COLLINS : به شما خواهم گفت، هیچ چیز زیباتر از دور شدن Chandra برای انجام وظایفش نیست.
بیست و هفت روز بعد، Chandra چتر خورشیدی اش را باز نمود تا درون یک ابرسیاه چاله قدیمی را ببیند، نگاهی با اشعه ایکس به دنیایی که رازهای زیادی در خود نهفته است.
ترجمه نعیمه موحدی از سایت رسمی ناسا

در این مقاله تمامی مراحلی که یک فرد برای خلبان شدن در ارتش جمهوری اسلامی ایران باید طی کندکاملاً توضیح داده شده که تجریبات فردی است که این مراحل را طی کرده و اکنون در حــال تحصیل در رشته ی خلبانی جنگنده است.
خیلی از جوانان ایرانی آرزو دارند که روزی بتوانند خلبان (جنگنده) شوند. این مقاله را برای کســـانی که میخواهند رشته خلبانی جنگنده را بخاطر عدم آگاهی از شرایط کنار بگذارند ، توصیه می شود.
تــوجه : این مقاله حاصل تجریبات شخصی است که تمامی مراحل را پشت سر گذاشته است تا بتواند وارد دانشکده پرواز شود . ممکن است در ســال های آینده تغییرات جزئی در مراحل ایجاد شود.
ارتــش ایران هر ســـاله به منظور گزینش و جذب نیروهای خود اعم از زمینی ، هوایی ، پدافند و دریایی اقدام به برگزاری آزمون می کند. برای ورود به دانشگاه ستاری و خلبانی نیز باید از طریق همین آزمون اقدام کرد.
برای ثبت نام در این آزمون که در اردیبهشت انجام می شود باید از اواخر بهمن تا اواسط اسفند در محل های که از طرف گزینش ""آجا"" مشخص می شود حضور یافت و اقدام به ثبت نام کرد تا بتوان در آزمون شرکت کرد.
(لازم به ذکر است که بنده در گفتگویی که با این شخص داشتم در مورد سطح امتحان ازش سوال کردم که آیا امتحانی که گرفته می شود در سطح کنکور هست ؟؟؟ پاسخ دادن که خیر در سطح کنکور نیست و ولی کمتر از کنکور هم نیست و سطح علمی لازم رو می طلبه )
بعد از قبولی در آزمون طبق لیست اعلام شده باید جهت پشت سر گذاشتن مراحل علمی گزینش در تاریخ مشخص شده به مرکز گزینش ناجا در میدان حر تهران مراجعه نمود.
امــــــــــا مراحل گزینش :
الف) تست پزشکی عمومی( برای همه رشته ها):
این تست پزشکی اولین مرحله ی گزینش بعد از قبولی در آزمون علمی است و برای تمامی رشته ها می باشد که این مرحله توسط 9 پزشک باید تایید شود و برگه ی داوطلب باید 11 بار مهر شود در این مرحله هر یک از پزشک ها می توانند به طور کلی داوطلب را مردود کنند.
موارد مورد معاینه که باید مهر آنهــــا در برگه داوطلب باشد به صورت زیر میباشد:
1) چشم پزشک(1): تشخیص کور رنگی با استفاده از یک تصویر با رنگ های مختلف که باید عدد وسط آن را تشخیص داد.
2) قلب و عروق
3) گوش حلق و بینی
4) چشم (2) : دید چشم (علائم چپ ، راست ، بالا ،پایین)
5) اعصاب و روان : باید بالا تنه لخت باشد دو دست را صاف و رو به جلو نگه داشته و چشم را بست حالا دکتر چند سوال معمولی می پرسد مثل : اسفند را برعکس بگو ، اگر در این حالت دستان شـمـــا بلرزد براحتی شما را رد می کنند و نمی توانید مراحل را ادامه دهید.
6) مغز و اعصاب: نگاه کردن به انگشت دکتر در حالیکه در جلوی صورت شما قرار می گیرد و به جهات مختلف حرکت داده می شود . ایستادن روی یک پا برای چند لحظه ، نگه داشتن دست ها رو به جلو و راه رفتن در یک خط برای چند قدم به طوریکه پاها جلوی هم قرار بگیرد.
7) ارولوژی : این مرحله همزمان با پوست و ارتوپدی در یک ســـالن انجام می شود . با وارد شدن در سالن باید تمام لباس های خود را در بیاورید و در یک صف در کنار دیوار بایستید تا پزشکان شمــا را معاینه کنند . دکتر ارولوژ باید آلت تناسلی را معاینه کند تا کسانی را که خود ارضایی می کنند مرود کند.
8) ارتوپد : اشخاصی که خیلی لاغر ، چاق ، پاهای پرانتزی دارند و یا هر گونه مشکل در بدن دارند (جای چاقو ، خالکوبی ، جای عمل جراحی و . . .) براحتی مردود می شوند.
9) پوست
10) دهان و دندان : در این مرحله اگر چند دندان خراب داشته باشید اشکالی ندارد ولی برای خلبانی وضعیت فرق می کند (به موقع توضیح داده می شود)
11) آزمایش خون و ادرار : این آخرین مرحله تست پزشکی است و کسانی به این مرحله ی می رسند که 10 مرحله ی فوق را با موفقیت کامل پست سر گذاشته باشند.
ب) تست ورزش(برای همه رشته ها):
تست ورزش اولین مرحله بعد از قبولی در مراحل پزشکی است که شامل دو 800 متر در کمتر از 3 دقیقه و 10 مرتبه بارفیکس است . البته موارد ذکر شده نمره کامل است و اگر کسی نتواند این مراحل را به خوبی بگذارند مثلاً اگر دو آن بیش از 3 دقیقه شد و اگر نتوانست 10 بار ، بارفیکس انجام دهد نمره کامل داده نمی شود که نمره ی کامل آن 100 می باشد . در ضمن این مرحله مردودی ندارد تنها جایی که داوطلب به طور کامل مردود می شود تست پزشکی است ولی برای شرکت در تست های تخصصی خلبانی شکاری و بالگرد باید در مراحلی که نمره دارد مثل ورزش نمره بالا کسب کرد.
ج) آزمون کتبی و مصاحبه عقیدتی سیاسی(برای همه رشته ها):
بعد از ورزش نوبت به یک آزمون کتبی عقیدن سیاسی است که شامل سوالات مذهبی و دینی است با پایان است آزمون روز اول مراحل گزینش به اتمام می رسد.
روز بعد فردی مصاحبه گر است با در دست داشتن پروند ی شما و نتیجه آزمون کتبی عقیدتی سیاسی اقدام به مصاحبه با شما می کند . این آزمون سلیقه ای است یعنی بستگی به اعتماد به نفس و طریقه پاسخگویی دارد ممکن است با یک سوال کار تمام شود و یا ممکن است حتی تا نیم ساعت هم به سوال کردن بپردازد . از کارهایی که در این آزمون باید بتوانید انجام دهید خواندن چند آیه از قرآن کریم به صورت روان است در غیر این صورت از شما نمره کسر می شود . (با اینکه که ذکر شد داوطلب باید به صورت روان چند آیه تلاوت کند ،پس اقلیت فکر نکنم بتوانند در آزمون خلبانی شرکت کنند زیرا پذیرفته نمی شوند.)
د) حفاظت اطلاعات (برای همه رشته ها):
در این مرحله رأس ساعت 5 بامداد روز دوم آغاز می شود که ابتدا شمــا باید یک پرسشنامه ی 20 صفحه ای را بطور کامل و جامع پر کنید که شامل اطلاعات شمـــا و خانواده ی درجه یک و ممکن است خیلی از سوال هایی از شما بپرسند که حتی تا به حال به آنها فکر نکرده اید (البته سوالات علمی نیست ، تمام این سوالات شخصی می باشد.) بعد از تکمیل پرسشنامه باید آن را به مصاحبه گر بدهید و آن را مطالعه کند و مصاحبه آغاز می شود مصاحبه گر حدود 15 دقیقه این پرسشنامه را مطالعه می کند و شروع به سوال کردند می کند ؛ مثلا انگیزه ی شمــا از آمدن به این رشته چیت ؟؟ یا اطلاعات سیاسی و تحلیل جامعه یا اگر در خانواده درجه اول(پدر ، مادر،خواهر ، برادر، پدربزرگ ، مادر بزرگ ، خاله ، عمو ، دایی ، عمه) سفر خارج از کشور داشتند و سابقه ی کیفری یا هر گونه مشکل دیگر که اگر داشته باشند باید به صورت کامل توضیح داد .(لازم به ذکر است که هیچگونه فریبی نمی شه داد چون ممکن است در مورد صحبت های شمـــا تحقیق بعمل آید.) این مرحله هم دارای نمره است که بطور اولویت از 1 تا 10 است.
تمـــــــــامی مراحل آزمون (به جز خلبانی شکاری و هلوکوپتر) تمام شده اســــــــت.
داوطلبانی که می خواهند رشته خلبانی را انتخاب کنند باید متظر بمانند تا نمراتش که در مراحل حفاظت اطلاعات، عقیدتی ، سیاسی و ورزش کسب کرده است اعلام شود تا مشخص شود آیا مجاز به انتخاب رشته ی خلبانی هستند یا خیر . البته لازم به ذکر است نمرات به داوطلب اعلام نمی شود فقط مجاز بودن یا نبودن آن اعلام می شود.
کسانی که مجاز شده اند روز سوم باید همراه با نمایندگان نیروهای هوایی به بیمارستان بعثت بروند تا آزمایشگات تخصصی انجام شود این آزمایشگاه حداقل سه روز طول می کشد و به شرح زیر است:
1) دندان: اولین مرحل است به صوریکه بعد از این مرحله داوطلبان یک سوم کاهش می یابند . قطعاً متوجه شدید که این مرحله چگونه است حتی اگه یک دندان خراب یا پر کرده باشید مردود اعلام می شوید البته یک خرابی بسیار ریز بستگی به آن پزشک دارد.
2) اعصاب و روان : باید بالا تنه لخت باشد دو دست را صاف و رو به جلو نگه داشته و چشم را بسته . حال پزشک چند سوال معمولی می پرسد مثل همان روز اول ولی باحساسیت و سختگیری بیشتر.
3) چشم(1) : حتما باید هر دو چشم 10 از 10 باشد.
4) چشم(2) : تعیین دید عمل است که با استفاده از یک دستگاه انجام می شود درون این داشتگاه از A تا H نوشته شده است و جلوی هر کدام از این حروف از 1 تا 6 قرار دارد هر حرفی را که دکتر گفت شما باید بگویید کدام یک از اعداد نوشته شده در جلوی آن حرف برجسته است البته تشخیص این برجستگی بین 6 گزینه کار ساده ای نیست و خیلی از داوطلبان نمی توانند این مرحله را پشت سر گذارند و مردود می شوند.
5) چشم (3) : در این مرحله قطرع ای در چشم ریخته می شود و بعد از پنج دقیقه چشم توسط چشم پزشکی معاینه می شود.
6) شنوایی سنجی : در یک اتاق تاریک باید صداها و جهات آن را تشخیص دهید.
7)) گوش ، حلق ، بینی
8) ارتوپدی : مراحل ارتوپد ، پوست ، نورولوژ و جراح ارولوژی پست سر هم و در حالتی که تمام بدن باید لخت باشد انجام می شود (البته در این مرحله با شورت) کسانی که لاغر ؛ چاق و یا حالتی در بدن آنها وجود دارد مشکل خاصی مثل برآمدگی سینه یا هر مشکل دیگر داشته باشند مردود می شوند.
9) پوست
10) نورولوژی
11) اورولوژی : در این مرحله تمام بدن باید لخت باشد تا پزشک بتواند آلت و مقعد داوطلب را معانیه کند .
12) اسپیرومتری : همان تست تنفس است و با استفاده از دستگاه انجام می شود و حجم تنفسی داوطلب را محاسبه می کند.
13) نوار مغز
14) نوار قلب
15) سی تی اسکن از سر
16) آزمایش خون
17) پزشک داخلی : با در دست داشتن تست اسپیرومتری ، نوار قلب و مغز و جواب آزمایش خون باید به پزشک داخلی مراجعه کرد تا پزشک داخلی آزمایشات را توسط پزشکان متخصص تایید کند.
بعد از تایید نهائی کار شما به اتمام می رسد و باید منتظر جواب نهائی بمانید که بستگی به ظرفیت دارد یعنی با تمام کردن این مراحل ،این فرد صلاحیت ورود به دانشگاه خلبانی دارد ولی اگر ظرفیت پر شده باشد مجبور می شود در رشته های دیگر مثل ناوبری (کمک خلبان) یا مراقبت پرواز تحصیل کند.
امـــــــــــــــــــا بعد از قبول شدن نهائی . . .
از آنجایی که تمامی داوطلبان ورود به دانشگاه های افسری باید دوره آزموشی نظامی را بگذرانند و بعد از آن شروع به تحصیل کنند قبول شدگان نهائی باید در محلی که از طریق مراجع مربوطه اطلاع داده می شود برای گذراندن این دوره اقدام کنند.
شروع دوره اوایل مرداد که تقریباً 2 ماه طول می کشد طی این مدت در پادگانی مخصوص (شبیه بیابان) چادرهای چند نفره زده می شود و هر کس می تواند دو پتو داشته باشد و شب را سحر کند . سحرگاه باید برای اقامه نماز صبح ساعت سه و نیم بامداد بیدار شود و اجباری می باشد و در طول روز دویدنهای طاقت فرسا و سینه خیز رفتن با اسلحه و بشین پاشو با اسلحه بالا سر و امثال اینها تجربه می شود . در این مدتی که شما در این پادگان مخصوص هستید خانواده ی شما هیچ اطلاعی از شما ندارد حتی تماس تلفنی نیز با شما ندارند. بعد از اتمام دوره در کل محضر کل قوا و مقابل قرآن کریم سوگند یا می کنید و سردوشی میگیرد.
دوره ی رزم مقدماتی یا BMT در نیروی هوایی با حضور دانشجویان هر 4 دانشگاه ارتش و تحت نظارت مستقیم سماجا (ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران ) سران سه نیرو و ساحفاجا به مدت 12 هفته یعنی 3 ماه طول می کشد که 2 ماه از آن در مرکز آموزش تکاور نیروی زمینی ارتش (مرآتکاور نزاجا) برگزار می شود و یک ماه آخر که فقط تمرین مراسم سردوشی می باشد دانشجویان در دانشگاه های مربوط به خودشان مستقر خواهند بود.)
اما پس از یک استراحت کوتاه بعد از دریافت سردوشی تحصیل در دانشگاه ستاری آغاز می شود.
این دانشگاه در سال 68 به همت سرلشگر خلبان منصور ستاری در نزدیکی مهرآباد و پایگاه هوایی یکم تأسیس شد و در سال 85 این دانشگاه از زیر نظر وزارت علوم خارج شد وشرط ورودی آن داشتن مدک پیش دانشگاهی و شرکت در آزمون اختصاصی شد و از آن پش این دانشگاه به دانشگاهی کاملاً نظامی تبدیل شد تا فارغ التحصیلان دیگر اجازه شرکت در آزمون کارشناسی ارشد را نداشته باشند و ملزم به ماندن حداقل 8 سال و حداقل 30 سال در ارتش باشند.
رشته ها و دانشکنده های موجود :
* دانشکنده ی پرواز : این دانشکده به دور گروه خلبانی ناوبری و گروه مراقبت پرواز تقسی می شود که این سه رشته (خلبانی ، مراقبت پرواز ، ناوبری) را پوشش می دهد.
* دانشکده ی مدیریت: این دانشکده مربوط به رشته های مدیریت دولتی و مدیریت بازرگانی است.
* دانشکده ی تکنولوژی فرماندهی و کنترل هوایی : عنوان کلی رشته های این دانشکده که در سال های دور دانشکده ی پدافند نیز می گفتند ، تکنلوژی فرماندهی و کنترل هوایی است اما سه گرایش دارد که ترتیب اهمیت و ارشدیت عبارتند از :
الف ) کنترل شکاری ***
ب ) عملیات موشک **
ج) اطلاعات عملیات *
* دانشکده ی هوافضا : این دانشکده افسران تعمیر و نگهداری هواپیما و هوافضا تربیت می شوند.
* دانشکده ی برق : این دانشکده رشته برق با دو گرایش قدرت و مخابرات را پوشش می دهد.
* دانشکده ی علوم پایه : در این دانشکده دروسی عمومی رشته های مهندسی نظیر انواع فیزیک ، ریاضی ، آزمایشگاها ، معادلات دیفرانسیل و ... تدریس می شود.
*دانشکده معارف اسلامی : در این دانشکده دروسی عمومی مصوب گروه معارف نظیر اندیشه اسلامی 1 و 2 ، ریشه ها انقلاب ، اخلاقی اسلامی و ... تدریس می شود.
* دانشکده ی زبانهای خارجه : در این دانشکده دروس عمومی و اختصاصی زبان هر رشته تدریس می گردد.
امکانات:
در طول تحصیل دانشجویان دانشگاه به صورت شبانه روزی هستند و کمک هزینه تحصیلی هم دریافت می کنند و می توانند از امکانات موجود از جمله : سالن سینما ، اینترنت ، استخر شنا ، باشگاه بدنسازی ، زمین چمن و ... استفاده کنند.
دانشجویان باید هنگام تردد پیراهن و شلوار پلنگی شکل با ترکیب رنگ های آبی ، مشکلی ، خاکستری و سرمه ای را به تن داشته باشند و همچنین لباس رسمی و فرم نیروی هوایی ارتش به مراسم ، تردد و برنامه صبحگاه عمومی رسمی دانشگاه که در روزهای شنبه هر هفته انجام می شود مورد استفاده قرار دهند.
در محیط دانشگاه هر دانشجو باید به شیوه عمومی مصوب ارتش به دانشجوی ارشدتر احترام بگذارد که سرپیچی یا سستی در چنین مسائل همواره شخص ارشدتر را در موضع غالب قرار داره و به ضرر پایین دست تمام خواهد شد.
(لحظه ی تکان دادن دست خلبان شکاری)****جالبه
پس از شهادت عباس، خانمي گريان و نالان به منزل ما آمد و از ماجرايي كه ما
تا آن روز از آن بي خبر بوديم پرده برداشت. اين خانم كه خود را «سيمياري»
معرفي مي كرد، گفت: « در سال 1341 من و شوهرم هر دو سرايدار مدرسه اي بوديم
كه عباس آخرين سال دوره ابتدايي را در آن مدرسه مي گذراند. چند روزي بود
كه همسرم به بيماري كمردرد دچار شده بود. به همين خاطر توانايي انجام كار
در مدرسه را نداشت و من هم به تنهايي قادر به نظافت مدرسه و كارهاي منزل
نبودم. اين مسأله باعث شده بود تا همسرم چند بار در حضور شاگردان مورد
سرزنش مدير قرار گيرد.
با اين حال هر بار به كم كاري خود اعتراف و در
برابر پرخاش مدير سكوت اختيار مي كرد. ما از اين موضوع كه نكند مدير به
خاطر ناتواني همسرم سرايدار ديگري استخدام كند و ما را از اتاقی شش متري كه
تمام دارايي و اثاثيههايمان در آن خلاصه ميشد اخراج كند، سخت نگران
بوديم؛ تا اينكه يك روز صبح، هنگام بيدار شدن از خواب ، حياط مدرسه و كلاس
ها را نظافت شده و منبع ها را پر از آب ديدم.
تعجب كردم. بي درنگ قضيه
را از همسرم جويا شدم. او نيز اظهار بي اطلاعي كرد. باورم نمي شد. با خود
گفتم، شايد همسرم از غفلت من استفاده كرده و صبح زود از خواب بيدار شده و
پس از انجام نظافت خوابيده است. حالا هم مي خواهد من از كار او آگاه نشوم.
از طرف ديگر مطمئن بودم كه او با آن كمردرد توانايي انجام چنين كاري را
ندارد. به هر حال تلاش كردم تا او را وادار به اعتراف كنم؛ اما واقعيت اين
بود كه او مدرسه را نظافت نکرده بود. شوهرم از من خواست تا موضوع را به دقت
پيگيري كنم و خود نيز، با آنكه به شدت به كمردرد دچار شده بود، تماشاگر
اوضاع بود. آن روز هر چه بيشتر فکر کردیم كمتر به نتيجه مثبت رسيديم؛ به
همين خاطر تا دير وقت مراقب اوضاع بوديم تا راز اين مسأله را بيابيم.
اما
آن روز صبح، چون تا نیمه شب بيدار مانده بوديم، خوابمان برد و پس از
برخاستن از خواب دوباره مدرسه را نظافت شده يافتيم. مدرسه، نما و چهره
ديگري به خود گرفته بود. همه چيز خوب و حساب شده بود؛ به همين خاطر مدير از
شوهرم ابراز رضايت مي كرد. غافل از اينكه ما از همه چيز بي خبر بوديم. به
هر حال بر تصمیم گرفتیم هر طور شده از ماجرا سر در آوريم و تمام طول روز در
اين فكر بوديم كه فردا صبح چگونه به هنگام نظافت، آن شخص ناشناس را
غافلگير كنيم.
روز بعد، وقتي كه هوا گرگ و ميش بود، در حالي كه چشمانمان
از انتظار و بي خوابي مي سوخت، ناگهان ديديم يكي از شاگردان مدرسه از
ديوار بالا آمد. به درون حياط پريد و پس از برداشتن جاروب و خاك انداز
مشغول نظافت حياط شد. جلوتر رفتم. خيلي آشنا به نظر مي رسيد. لباس ساده و
پاكيزه اي به تن داشت و خيلي با وقار بود. وقتي متوجه حضور من شد، خجالت
كشيد. سرش را به زير انداخت و سلام كرد. سلامش را پاسخ دادم و اسمش را
پرسيدم؛ گفت: عباس بابايي
در حالي كه بغض گلويم را بسته بود و گريه
امانم نمي داد، ضمن تشكر از كاري كه كرده بود، از او خواستم تا ديگر اين
كار را تكرار نكند؛ چون ممكن است پدر و مادرش از اين كار آگاه شوند و از
اينكه فرزندشان به جاي درس خواندن به نظافت مدرسه مي پردازد، او را سرزنش
كنند. عباس در حالي كه چشمان معصومش را به زمين دوخته بود، پاسخ داد: من كه
به شما كمك ميكنم، خدا هم در خواندن درسهايم به من كمك خواهد كرد.
لبخندي
حاكي از حجب و آرامش بر گونههايش نشسته بود. چشمانش را به چشمان من دوخت و
ادامه داد: اگر شما به پدر و مادرم نگوييد، آنها از كجا خواهند فهميد؟
ما ديگر حرفي براي گفتن نداشتيم و آن روز هم مثل روزهاي ديگر گذشت
.
عارفان درباره شب قدر گفته اند که این شب ، شبی است که سالکان را به تجلی خاص مشرف گرداند تا بدان تجلی قدر و مرتبه خود را نسبت با محبوب بشناسند و آن وقت ابتدای وصول سالک باشد یعنی جمع و مقام اهل کمال در معرفت :
در شب قدر قدر خود را دان
روز در معرفت سخن میران

واما بیست و پنجمین سالگرد شهادت شهید عباس بابایی
انا الله و انا الیه راجعون
![]()

امروز روزی است که بیست و پنج سال پیش فرشته ای به نام عباس بابایی تا بی نهایت پرواز کرد و پروازش طوافی جاودانه شد بر کعبه ی عشق............
15 مرداد روزی بود که عباس بابایی پیکر پاکش را عیدی داد به مردم میهنش روز عید قربان 1366
وحال که 25 سال از ان روز غمناک می گذرد هنوز هم شیفتگان ان شهید بزرگوار در فراق دوری اش اشک میریزند و فریاد یا عباس شهید سر می دهند
روحش شاد و راهش پر رهرو باد
برای شادی روح شهید عباس بابایی فاتحه ای قرائت فرمایید.
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4


ادامه ی مطلب را دنبال کنید